دلم برای طعم گَس بوسه هایت بهانه می گیرد،به هیچ کس نخواهم گفت
مهربانی هایت آنقدر بد عادتم کرده است که هر دست نوازشی حتی، دلگیرم می کند،به هیچ کس نخواهم گفت
دیگر حوصله ای برای نوشتن قصه های همیشه بهارم نمانده است، به هیچ کس نخواهم گفت
نفسی برای فریاد زدن ترانه های عاشقانه قدبمی مان برایم نمانده است ، به هیچ کس نخواهم گفت
دیگر خوابهای آشفته ام تعبیرِ خیر نمی شود ، به هیچ کس نخواهم گفت
انتظارِ سپیده برای پایان یافتنِ این شب های خاکستری بیش از همیشه برایم دلگیر است ، به هیچ کس نخواهم گفت
تمام ستاره های قاب خالی پنجره ی اتاق غم زده ام فهمیده اند ،به هیچ کس نخواهم گفت
سکوت سهمگین این دیوارها فهمیده اند ، به هیچ کس نخواهم گفت
بالشت خیسم فهمیده است ،به هیچ کس نخواهم گفت
همه این ها را حس می کنی، می دانی ... ،از همه ی این دیوانگی ها، جز تو، به هیچ کس نخواهم گفت
سپید
87/6/27
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۲ نظر:
دلم گرفته, دلگیر مهربانی هایت
بهارم خزان شده و نفسم سرد
شبهایم پر است از کابوس و روزهایم پر از انتظار
بی ستاره در پشت این دیوار های سهمگین سکوت جز بالشی خیس از حسرت در آغوشم نمانده
خسته از ریزش مدام باران, از آغوش بی حاصل
شکسته از هر روز مبادا
زین پریشانی جز تو با کس نخواهم گفت
جز تو که نخواهی شنید
متنت خیلی قشنگ بود
اونقدر که وادارم کرد اینا رو بنویسم
بذار به حساب درددلی دوستانه
:)
ارسال یک نظر